شماره ٤١٧: نيست پرواى بهارم، من و کنج قفسى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست پرواى بهارم، من و کنج قفسى
که برآرم به فراغت ز ته دل نفسى
سطحيان غور معانى نتوانند نمود
رزق موج است ز درياى گهر خار و خسى
دل افسرده نگردد به نصيحت بيدار
راه خوابيده نخيزد به صداى جرسى
زود هموار ز جمعيت منزل گردد
هست در راه اگر قافله را پيش و پسى
شد دل روشن ما از سخن پوچ سياه
چه کند آينه در دست پريشان نفسي؟
گوشه گيرى که بود شاد به صيادى خلق
عنکبوتى است که نازد به شکار مگسى
دور گردان تو دارند مرا داغ و کباب
من چه مى کردم اگر ره به تو مى برد کسى
هست در دست قضا بست و گشاد در عيش
گره از جبهه به ناخن نگشوده است کسى
بيکسان راست خدا حافظ از آفات زمان
دزد کمتر بود آنجا که نباشد عسسى
صائب از خواهش بيجا دل من گشت سياه
وقت آن خوش که ندارد ز جهان ملتمسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید