از خودى چشم بپوشان اگر اهل دينى
که خدابين نشود ديده هر خودبينى
در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خيمه بيرون زده خوش قافله سنگينى
سازد از سينه پرجوش جهان را خوشوقت
هر که از خشت کند چون خم مى بالينى
زود باشد که ز يک ناله به فرياد آيد
آن که چون کوه سپرده است به خود تمکينى
مى که در روى سپر چين نگذارد ز نشاط
نيست ممکن ز جبين تو گشايد چينى
گرچه سر در سر گفتار نهادم صائب
نشنيدم ز کسى از ته دل تحسينى