شماره ٤٧٣: زبان شکوه اگر همچو خار داشتمى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زبان شکوه اگر همچو خار داشتمى
هميشه خرمن گل در کنار داشتمى
هزار خانه چو زنبور کردمى پر شهد
اگر گزيدن مردم شعار داشتمى
ز دست راست ندانستمى اگر چپ را
چه گنج ها به يمين و يسار داشتمى
به ابر اگر دهن خود گشودمى چو صدف
هزار عقد گهر در کنار داشتمى
به گرد شمع تو پروانه وار مى گشتم
اگر به گردش خود اختيار داشتمى
به درد عشق اگر مبتلا نمى گشتم
چه دلخوشى من ازين روزگار داشتمي؟
خزان فسرده نمى کرد روزگار مرا
اگر اميد جنون از بهار داشتمى
اگر غبار تعلق فشاندمى از خويش
دل سبک چو نسيم بهار داشتمى
اگر غبار دل خود نشستمى به سرشک
هزار قافله در زير بار داشتمى
قفس به دوش سفر کردمى ازين گلشن
اگر ز درد طلب خارخار داشتمى
اگر به عالم بيرنگيم فتادى چشم
کجا نظر به خزان و بهار داشتمي؟
ز آه کشتى دل بادبان اگر مى داشت
ازين محيط اميد کنار داشتمى
گذشته بودى اگر دل ز پرده اسباب
کجا ز چرخ به خاطر غبار داشتمي؟
به عيب خويش اگر راه بردمى صائب
به عيبجوئى مردم چه کار داشتمي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید