شماره ٥٧٢: گر بگذرى ز هستى آرام جان بيابى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر بگذرى ز هستى آرام جان بيابى
گر خط کشى به عالم خط امان بيابى
آن گوهرى که جويى در جيب آسمان ها
گر پاکشى به دامن در خود روان بيابى
تا همچو پير کنعان چشم از جهان نپوشى
کى بوى پيرهن را در کاروان بيابي؟
تا هست رشته جان در پيچ و تاب مى باش
شايد که وصل گوهر چون ريسمان بيابى
از روزى مقدر قانع به خون دل شو
تا آب و دانه خود در آشيان بيابى
بى زحمت تردد گردون نيافت قرصى
خواهى تو بى کشاکش نان از جهان بيابي؟
هر چند در سعادت مشهور چون همايى
مغز تو آب گردد تا استخوان بيابى
ز افسردگى جهان را افسرده مى شمارى
از رهروان چو گردى عالم روان بيابى
روزى که نفس سرکش فرمان پذير گردد
نه توسن فلک را در زير ران بيابى
خاک مراد عالم اکسير خاکسارى است
هر حاجتى که خواهى زين آستان بيابى
از بى نشان حجاب است نام و نشان سالک
بى نام و بى نشان شو تا بى نشان بيابى
چون باد صبحگاهى منشين ز پاى صائب
شايد که برگ سبزى زان گلستان بيابى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید