شماره ٨٨: ناگه بت من مست به بازار برآمد

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به يکبار برآمد
بس دل که به کوى غم او شاد فروشد
بس جان که ز عشق رخ او زار برآمد
در صومعه و بتکده عشقش گذرى کرد
مؤمن ز دل و گبر و ز زنار برآمد
در کوى خرابات جمالش نظر افگند
شور و شغبى از در خمار برآمد
در وقت مناجات خيال رخش افروخت
فرياد و فغان از دل ابرار برآمد
يک جرعه ز جام لب او مى زده اى يافت
سرمست و خرامان به سر دار برآمد
در سوخته اى آتش شمع رخش افتاد
از سوز دلش شعله انوار برآمد
باد در او سر آتش گذرى کرد
از آتش سوزان گل بى خوار برآمد
ناگاه ز رخسار شبى پرده برانداخت
صد مهر ز هر سو به شب تار برآمد
باد سحر از خاک درش کرد حکايت
صد ناله زار از دل بيمار برآمد
کى بو که فروشد لب او بوسه به جاني؟
کز بوک و مگر جان خريدار برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید