شماره ٨٩: ناگه بت من مست به بازار برآمد

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ناگه بت من مست به بازار برآمد
شور از سر بازار به يکبار برآمد
مانا به کرشمه سوى او باز نظر کرد
کين شور و شغب از سر بازار برآمد
با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟
کاشوب و غريو از در خمار برآمد
در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت
فرياد و فغان از دل ابرار برآمد
آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار
جان و دل و چشم همه از کار برآمد
تا جز رخ او هيچ کسى هيچ نبيند
در جمله صور آن بت عيار برآمد
هر بار به رنگى بت من روى نمودى
آن بار به رنگ همه اطوار برآمد
و آن شيفته کز زلف و قدش دار و رسن يافت
بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد
فى الجمله برآورد سر از جيب بزودى
هر دم به لباسى دگر آن يار برآمد
و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او ديد
زو دعوى «النار ولاالعار» برآمد
المنة لله که پس از منت بسيار
مقصود و مرادم ز لب يار برآمد
دور از لب و دندان عراقى همه کامم
زان دو لب شيرين شکر بار برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید