شماره ٢٢٣: بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطره خون

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطره خون
که بى تو زار چنان شد که: من نگويم چون؟
ببين که پيش تو در خاک چون همى غلتد؟
چنان که هر که ببيند برو بگريد خون
بمانده بى رخ زيباى خويش دشمن کام
فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون
نه پاى آنکه ز پيش زمانه بگريزد
نه روى آنکه ز دست بلا شود بيرون
کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت
گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟
طبيب دست کشيد از علاج درد دلم
چه سود درد دلم را علاج با معجون؟
علاج درد عراقى بجز تو کس نکند
تويى که زنده کنى مرده را به کن فيکون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید