شماره ٢٩٥: ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايى

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايى
چه کنم؟ که هست اينها گل خير آشنايى
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقيب در نيايد به بهانه گدايى
مژه ها و چشم يارم به نظر چنان نمايد
که ميان سنبلستان چرد آهوى ختايى
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنکه شايد تو به چشم من درآيى
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنيده ام ز گلها همه بوى بى وفايى
به کدام مذهب اين اين به کدام ملت است اين؟
که کشند عاشقى را، که تو عاشقم چرايي؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردي؟ که درون خانه آيي؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى
در دير مى زدم من، که يکى ز در در آمد
که : درآ، درآ، عراقي، که تو خاص از آن مايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید