شماره ٥٠: رشته بگسيخت نفس زير و بم ساز نماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رشته بگسيخت نفس زير و بم ساز نماند
گوش ما باز شد امروز که آواز نماند
واپسى بين که بصد کوشش ازين قافله ها
بازماندن دو قدم نيز زما باز نماند
ترک جرأت کن اگر عافيتت ميبايد
آشيان در ته بال است چو پرواز نماند
ساز اظهار جز انجام نفس هيچ نبود
خواستم درد دلى سر کنم آغاز نماند
شرم مخموريم از جبهه ميناى غرور
عرقى ريخت که مى در قدح راز نماند
با همه نفى سخن شوخى معنى باقيست
بال و پر ريخت گل و رنگ زپرواز نماند
غنچه راز ازل نيم تبسم پرداخت
پرده غيرهجوم لب غماز نماند
سايه از رنگ مگر صرفه تحقيقق برد
هر چه ما آينه کرديم به پرداز نماند
موج ما را زگهرپاى هوس خورد بسنگ
سعى لغزيد بدل گرد تگ و تاز نماند
(بيدل) اين باغ همان جلوه بهار است اما
شوق ما زنگ زد آئينه گلباز نماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید