شماره ٥٤: رفتيم و داغ ما بدل زوزگار ماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رفتيم و داغ ما بدل زوزگار ماند
خاکسترى زقافله اعتبار ماند
از ما بخاک وادى الفت سواد عشق
هر جا شکست آبله دل يادگار ماند
دل را طپيدن از سر کوى تو برنداشت
اين گوهر آب گشت و همان خاکسار ماند
وضع حياست دامن فانوس عافيت
از ضبط خود چراغ گهر در حصار ماند
مفت نشاط هيچ اگر فقر و گر غنا
دستى نداشتم که بگويم زکار ماند
زنهار خو مکن بگرانجانى آنقدر
شد سنگ ناله ئى که درين کوهسار ماند
فرصت نماند و دل بطپش همعنان هنوز
آهو گذشت و شوخى رقص غبار ماند
هر جا نفس بشعله تحقيق سوختيم
کهسار بر صدا زد و مشت شرار ماند
پيرى سراغ وحشت عمر گذشته بود
مزدور رفت و دوش هوس زير بار ماند
نگذاشت حيرتم که گلى چينم از وصال
از جلوه تا نگاه يک آغوش وار ماند
خود داريم بعقده محرومى آرميد
در بحر نيز گوهر من برکنار ماند
مژگان زديده قطع تعلق نميکند
مشت غبار من بره انتظار ماند
(بيدل) زشعله ئى که نفس برق ناز داشت
داغى چو شمع کشته بلوح مزار ماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید