شماره ٧١: زابرام طلب نوميديم آخر بچنگ آمد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زابرام طلب نوميديم آخر بچنگ آمد
دعا از بس گرانى کرد دستم زير سنگ آمد
زسعى هرزه جولان رنجها بردم درين وادى
زپايم خار اگر آمد برون از پاى لنگ آمد
برنگ صبح احرام چه گلشن داشتم يارب
که انداز خرامم در نظر پر نيمرنگ آمد
تحير بسمل تأثير آن مژگان خونريزم
که از طوفش نگه تا سوى من آمد خدنگ آمد
باستقبالم از ياد نگاه کافر آئينش
قيامت آمد آشوب پرى آمد فرنگ آمد
غبارى داشتم در خامه نقاش موهومى
شکست از دامنش گل کرد و تصويرم برنگ آمد
بافسون وفا آخر غم او کرد ممنونم
که از دل دير رفت اما چو آمد بيدرنگ آمد
باحسانهاى بيجا خواجه مينازد نميداند
که خضر نشه توفيقش از صحراى بنگ آمد
شکست دل نميديدم نفس گر جمع ميکردم
برنگ غنچه اين مشتم بخاطر بعد جنگ آمد
بياد نيستى رو تا شوى از زندگى ايمن
بآسانى برون نتوان زکام اين نهنگ آمد
دو روزى طرف با دل هم ببستم چون نفس (بيدل)
برين تمثال آخر خانه آئينه تنگ آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید