شماره ٩٠: زمينگيرى زجولانم چه امکانست وادارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زمينگيرى زجولانم چه امکانست وادارد
برون رفتن زخود چون شمع در هر عضو پا دارد
خط طومار ياس آرايش مهر جفا دارد
برنگ شاخ گل آهم سراپا داغها دارد
دران وادى که من دارم کمين انتظار او
غبارى گر طپد آواز پاى آشنا دارد
زگل بايد سراغ غنچه گم گشته پرسيدن
که از چشم تحير رفتن دل نقش پا دارد
فنا پروردگانيم از مزاج ما چه ميپرسى
فضاى عالم موهوم هستى يک هوا دارد
سرايت نغمه عجزيم ساز آفرينش را
درين محفل شکست از هر چه باشد رنگ ما دارد
قد پيران تواضع ميکند عيش جوانى را
پل از بهر وداع سيل پشت خود دو تا دارد
زخوب و زشت امکان صافدل تنگى نمى چيند
ببزم آينه عکسى اگر ره برد جا دارد
زحال گوشه گير فقراى منعم مشو غافل
که خواب مخملى در رهن نقش بوريا دارد
زعالم نگذرى بيدستگيريهاى آزادى
کسى برخيزد از دنيا که از وحشت عصا دارد
جهانى سرخوش آگاهى است از گردش حالم
شکست رنگ من چون خنده مينا صدا دارد
برنگ آب سير برگ برگ اين چمن کردم
گل داغست (بيدل) آنکه بوئى از وفا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید