شماره ٩١: زندگى افسرد فال شوخى سودا زنيد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زندگى افسرد فال شوخى سودا زنيد
انتخاب عالم آشوبى ازين اجزا زنيد
چند چون گرداب بايد بود محو پيچ و تاب
بر اميد ساحلى چون موج دست و پا زنيد
بر فروغ شمع بيداد نفس تيغ است و بس
چند چون زنگار بر آئينه دلها زنيد
شور طوفان حوادث بر محيط افتاده است
بعد از ين چون موج مى بر کشتى صهبا زنيد
باز آغوش دم تيغى مهيا کرده ايم
خنده ئى از بخيه ميبايد بزخم ما زنيد
جلوه در کار است غفلت چند اى بيحاصلان
چشم خواب آلود خود را يکدو مژگان پا زنيد
راحتى گر هست در آغوش ترک مدعاست
احتياج آشوبها دارد باستغنا زنيد
سير نيرنگ جهان وقف تغافل خوشتر است
نعل واژونى بپاى ديده بينا زنيد
شعله سان چند از رگ گردن علم افراشتن
سکه افتادگى يکره چو نقش پا زنيد
بستن مژگان بچندين شمع دامن ميزند
يک شبيخون بر صف انديشه دنيا زنيد
از پر عنقا صدا ميرسد کاى غافلان
موج بسيار است اگر بيرون اين دريا زنيد
معنى آرام (بيدل) ميتوان معلوم کرد
گر برنگ موج بر قلب طپيدنها زنيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید