شماره ١٢٠: شب که از شوق تو پروازم بهار آهنگ بود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که از شوق تو پروازم بهار آهنگ بود
استخوان هم در تنم چون شمع مغز رنگ بود
خواب راحت باخت دل آخر بافسون صفا
داشت مژگانى بهم آئينه تا در زنگ بود
در جهان بى تميزى صلح هم موجود نيست
صبر و کوشش را تأمل عرصه گاه جنگ بود
نقد راحت ميشمارد گرد از خود رفتم
همچو آتش بستر نازم شکست رنگ بود
اشک از لغزيدنى بر دوش صد مژگان گذشت
قطع چندين جاده پاانداز عذر لنگ بود
تيره بختى سرمه کام و زبان کس مباد
چنگ گيسو هم بچندين تار بى آهنگ بود
شوخى مژگانت از خواب گران سربرنداشت
پنجه اين ظالم بيباک زير سنگ بود
بلبل ما را همين پرواز عبرت غنچه نيست
ناله هم منقار شد از بسکه گلشن تنگ بود
مرده ام اما خجالت از مزارم ميدمد
دور ازان در خاک گشتن هم غبار ننگ بود
قيد دل (بيدل) نفس راهرزه سنج وهم کرد
شوخى نازپرى در شيشه پر بى سنگ بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید