شماره ١٤١: شوق تو بمشت پرم آتش زد و سر داد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شوق تو بمشت پرم آتش زد و سر داد
پرواز من آينه امکان بشرر داد
از يک مژه شوقى که بآن جلوه گشودم
بر هر بن مو حيرتم آغوش دگر داد
صد چاک زد آينه زجوهر بگريبان
اظهار کمال اينقدرم داد هنر داد
ما بيخبران رنگ اثر باخته بوديم
از رفتن دل گرد خرام که خبر داد
شب مصرعى از خاطر من گشت فراموش
حسرت چقدر يادم ازان موى کمر داد
ضبط نفسم قابل ديدار برآورد
آن ريشه که دل کاشته بود آينه برداد
زان صبح بناگوش جنون کرد نسيمى
هر موج ازين بحر گريبان بگهر داد
يکذره نديدم که بطاوس نماند
نيرنگ خيالت بهزار آينه پر داد
از بس عرق آلود تمناى تو مردم
چون ابر غبارم بهوا جبهه تر داد
عمرى زتحير زدم آئينه بصيقل
تا دقت فکرم مژه خواباند و نظر داد
(بيدل) چمنستان وفا داغ طرب بود
رنگم بشکستى زد و پرواز سحر داد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید