شماره ١٥٩: عاقبت در حلقه آنزلف دل جا ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
عاقبت در حلقه آنزلف دل جا ميکند
عکس در آئينه راه شوخى ئى وا ميکند
غمزه وحشى مزاجت در دل مجروح من
زخم ناخن را خيال موج دريا ميکند
سطر آهى تا نمايان شد دل از جا رفته است
خامه الفت نميدانم چه انشا ميکند
گه تغافل ميتراشد گاه نيرنگ نگاه
جلوه را آئينه ما سخت رسوا ميکند
دامن مستى بآسانى نمى آيد بدست
باده خونها مى خورد تا نشه پيدا ميکند
در زيان خويش کوش اى آنکه خواهى نفع خلق
موميائى هم شکست خود تمنا ميکند
غنچه ميگويد که اى در بند کلفت ماندگان
عقده دل را همين آشفتگى واميکند
نيست موجوديکه نبود غرقه گرداب وهم
بحر هم عمريست دست موج بالا ميکند
هست بيحاصل ما بسکه مشتاق فناست
هر که گردد خاک دل انديشه ما ميکند
خاکساران تا کجا دارند پاس آبرو
سايه را از عاجزى هر کس ته پا ميکند
آشيان الفت دل چون نفس در راه ماست
ورنه ما را اينقدر پرواز عنقا ميکند
در بيابان طلب (بيدل) تأمل رهزن است
کار امروز ترا انديشه فردا ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید