شماره ١٩٢: فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد
تردد چون نفس سوزد زخود بستر برون آرد
باشکى کلفت از دل کى توان بردن که دريا هم
يتيمى مشکلست از طينت گوهر برون آرد
فن هم مايه هستى است از آفت مباش ايمن
که چون بگذشتى از مردن قيامت سر برون آرد
بنوميدى درين گلشن چو رنگ اميد آندارم
که افسردن زپروازم پرافشان تر برون آرد
زجوش بيخودى صافست درد آرزوى دل
خوشا آئينه ئى کز خويش روشنگر برون آرد
غبارى از خطش راه نظر ميزد ندانستم
که اين شمع از پر پروانها دفتر برون آرد
که ميدانست پيش از دور خط اعجاز حسن او
که از لعل ترش موج زمرد سر برون آرد
بگلشن گر بگويم وصف لعل ميفروش او
بحسرت شاخ گل از آستين ساغر برون آرد
ندارد شبنم من برگ اظهارى درين گلشن
مگر نوميديم در رنگ چشم تر برون آرد
به پستى تاساند شوق جهدى کن که خون گردى
چو آب آئينه دار رنگ گردد پربرون آرد
فريب جاه از بازيچه گردون مخور (بيدل)
که ميترسم سر بيمغزى از افسر برون آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید