شماره ٢١٤: گر آئينه ات در مقابل نماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گر آئينه ات در مقابل نماند
خيال حق و فکر باطل نماند
نه صبحى است اينجا نه باميست پيدا
کجا عرش و کو فرش اگر دل نماند
همين پوست مغز است اگر واشگافى
خيال است ليلى چو محمل نماند
نم خون عشاق اگر شسته گردد
حنا نيز در دست قاتل نماند
زدانش بصد عقده افتاده کارت
جنون گر کنى هيچ مشکل نماند
نخواهى بتاب نفس غره بودن
که اين شمع آخر بمحفل نماند
نشان گير از گرد عنقا سراغم
بآن نقش پائى که در گل نماند
برد شوق اگر لذت نارسيدن
اقامت در آغوش منزل نماند
مجازآفرين است ميل حقيقت
کرم گر کند ناز سائل نماند
نفس عالمى دارد اما چه حاصل
دودم بيش پرواز بسمل نماند
جهان جمله فرش خيال است اما
زصيقل گر آئينه غافل نماند
دل جمع دارد چه دنيا چه عقبى
چو گوهر شدى بحر و ساحل نماند
درين بزم زاثار اسرارسنجان
چه ماند اگر شعر (بيدل) نماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید