شماره ٢١٨: گر چنين اشکم زشرم پرگناهى ميرود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چنين اشکم زشرم پرگناهى ميرود
همچو ابر از نامه ام رنگ سياهى ميرود
بيجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر
مرگ مى بيند چو آب از چشم ماهى ميرود
سعى قاتل را تلافى مشکلست از بسملم
تا بعذر آيم زمان عذرخواهى ميرود
لنگر جمعيت دل در شکست آرزوست
موج چون ساکن شد از کشتى تباهى ميرود
از هوسهاى سرى بگذر که در انجام کار
شمع اين محفل بداغ بى کلاهى ميرود
گير و دار اوج دولتها غبارى بيش نيست
بر هوا چون گردباد اورنگ شاهى ميرود
تيره بختى هم شبستان چراغان وفاست
داغ تا روشن شود زير سياهى ميرود
کيست گردد منکر گل کردن اسرار عشق
رنگها اينجا بسامان گواهى ميرود
اى نفس پيش از هوا گشتن خروشى ساز کن
فرصت عرض قيامت دستگاهى ميرود
شمع تصويرم مپرس از درد و داغ حسرتم
اشک من عمريست نا گرديده راهى ميرود
(بيدل) انجام تماشا محو حيرت گشتن است
اين همه سعى نگه تا بى نگاهى ميرود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید