شماره ٣٠٠: ناموس عالم عين انديشه سوا برد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ناموس عالم عين انديشه سوا برد
آئينه دارى وهم از چشم ما حيا برد
راحت بملک غفلت بنياد بى خلل داشت
مژگان گشودن آخر سيلى شد و زجا برد
دورى فسون وهم است اما چه ميتوان کرد
روئى بخاطر آمد ما را زياد ما برد
اين دشت بى سر و بن غول دگر ندارد
ما را ز راه تحقيق آواز آشنا برد
جائى که سعى فطرت بار گمان نمى يافت
هر چند من نبودم او آمد و مرا برد
ظرف قناعت دل لبريز بى نيازيست
هر جا که نعمتى بود کشکول اين کدا برد
داغ مآل چون شمع از چشم ما نهان بود
سر بسکه بر هوا سود حاجت به پيش پا برد
حرص مقلد آخر محروم عافيت ماند
بالين راحت از خلق فکر پر هما برد
انديشه تلون غارتگر صفا بود
رنگى که سادگى داشت از دست ما حنا برد
آئينه تسلى صيقلگرش تقاضاست
بر خاکم آرزو زد تا سرمه ام صدا برد
بر وهم چيده بوديم دکان خودفروشى
دل آب گشت و خون شد گل رفت و رنگها برد
نرد خيال بازان افسانه جنون است
آورد ما چه آورد گر برد در کجا برد
از جمع تا پريديم فرق دگر نچيديم
بى منت آرميديم سر رفت و رنج پا برد
(بيدل) بوادى عجز کم بود راه مقصود
قاصد پيام حيرت از ما به پيش ما برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید