شماره ٣٠١: نتوان بتلاش از غم اسباب برامد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
نتوان بتلاش از غم اسباب برامد
گوهر چه نفس سوخت که از آب برامد
غافل نتوان بود بخمخانه توفيق
زان جوش که دردى زمى ناب برامد
خواه انجمن آرا شد و خواه آئينه پرداخت
از خانه خورشيد همين تاب برامد
نيرنگ نفس شور دو عالم بعدم بست
در ساز نبود اينکه زمضراب برامد
اى ديده و ران چاره حيرت چه خيال است
آئينه عبث طالب سيماب برامد
از ساحل اين بحر زبان ميکشد آتش
کشتى بچه اميد زگرداب برامد
بيش از همه در عالم غيرت خجلم کرد
آن کار که بى منت احباب برامد
اين دشت زبس منفعل کوشش ما بود
خاکى که بران دست زديم آب برامد
زين باغ بکيفيت رنگى نرسيديم
دريا همه يک گوهر ناياب برامد
پيدائى او صرفه موهومى ما نيست
با سايه مکوئيد که مهتاب برامد
زان گرمى نازى که دميد از کف پايش
مخمل عرقى کرد که از خواب برامد
(بيدل) چو مه نو بسجود که خميدى
کامروز چراغ تو زمحراب برامد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید