گفتار افلاطون

غزلستان :: نظامی :: اقبال نامه

افزودن به مورد علاقه ها
فلاطون که بر جمله بود اوستاد
ز درياى دل گنج گوهر گشاد
که روشن خرد پادشاه جهان
مباد از دلش هيچ رازى نهان
ز دولت بهر کار ياريش باد
گذر بر ره رستگاريش باد
حديثى که پرسد دل پاک او
بگوئيم و ترسيم از ادراک او
ز حرف خطا چون نداريم ترس؟
که از لوح ناديده خوانيم درس
در انديشه من چنان شد درست
که ناچيز بود آفرينش نخست
گر از چيز چيز آفريدى خداى
ازال تا ابد مايه بودى به جاى
تولد بود هر چه از مايه خاست
خدائى جدا کدخدائى جداست
کسى را که خواند خرد کارساز
به چندين تولد نباشد نياز
جداگانه هر گوهرى را نگاشت
که در هيچ گوهر ميانجى نداشت
چوگوهر به گوهر شد آراسته
خلاف از ميان گشت برخاسته
از آن سرکشان مخالف گراى
بدين سرورى کرد شخصى به پاى
اگر گيرى از پر مورى قياس
توان شد بدان عبرت ايزدشناس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید