شماره ١٣: زان بهار ناز حيرانم چه سامان کرده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زان بهار ناز حيرانم چه سامان کرده ام
چون گل امشب تا گريبان گل بدامان کرده ام
بوى گل مى آيد از کيفيت پرواز من
بال و پر رنگ از نواى عندليبان کرده ام
بى نشانى مشربم دارد که تا مانند ماه
آينه در دستم و تمثال پنهان کرده ام
نقش اين نه شيشه گر يادم نباشد گو مباش
سير مينائى دگر در طاق نسيان کرده ام
با شرار کاغذم عشرت گرو تاز وفاست
هر گه از خود رفته ام سير چراغان کرده ام
از جنون سامانى کيفيت عنقا مپرس
آنقدر پوشيده ام خود را که عريان کرده ام
بر که نالد فطرت از بيداد تشويش نفس
خانه آينه ئى دارم که ويران کرده ام
زانتظار صبح بايد بر چراغم خون گريست
بهر يک لب خنده چندين اشک نقصان کرده ام
در غم نايابى مطلب که جز وهمى نبود
سوده ام دستى که همت را پشيمان کرده ام
جز غم سيل فنا ديگر چه بايد خوردنم
از فضولى خويش را در دشت مهمان کرده ام
ابر را گفتم چه باشد باعث سير آبيت
گفت وقتى گريه بر عاجز گياهان کرده ام
(بيدل) از داغ چراغ خامشم غافل مباش
نرگسستان چشمکى خس پوش مژگان کرده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید