شماره ١٤: زان پرى چون شيشه تا کى شکوه خالى کنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زان پرى چون شيشه تا کى شکوه خالى کنم
ميرود دامادش از کف گر دلى خالى کنم
جنس حيرت گرم دارد روز بازار جمال
کاش من هم يک نگه آينه دلالى کنم
خاک من دارد سحر در جيب و خارى ميکشد
همتى کو کاين بناى پست را عالى کنم
دست از اسباب جهان برداشتم اما چسود
دل اگر بردارم از خود بار حمالى کنم
کثرت آثار در ترک تماشا وحدت است
چشم پوشم آنچه تفصيليست اجمالى کنم
آبروى شمع آخر ريخت اشک بى اثر
آرزوى مرده را تا چند غسالى کنم
سوختن همچون چنار آسان نمى آيد بدست
نوبر اين رنگ شايد در کهن سالى کنم
آتش افتد در بناى فقر و من از سوز دل
گر هوس را آبيار گلشن قالى کنم
نااميد طاقت پرواز تا کى زيستن
ناله بيکارست وقف بى پر و بالى کنم
برنيامد نه سپهر از چاره مخمور من
شيشه ديگر تو هم پرساز تا خالى کنم
عاجزى (بيدل) ندارد چاره از خفت کشى
نقش پايم تا کجا تدبير پامالى کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید