شماره ٣٨: زفيض گريه سرشار افسردن فراموشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زفيض گريه سرشار افسردن فراموشم
برنگ چشمه آب ديده دارد آتش جوشم
جنونى در گره دارم بذوق سرمه گرديدن
سپند بيقرارم ناله خواهد کرد خاموشم
حضور بورياى فقر عرض راحتى دارد
سزد گر بستر مخمل شود خواب فراموشم
نم اشک زمينگرم مپرس از سرگذشت من
شکست دل زمژگان تا چکيدن داشت بر دوشم
زتشريف کمال آخر قباى ياس پوشيدم
برنگ چشمه آينه جوهر کرد خس پوشم
محبت پيش ازين داغ خجالت برنميدارد
زوصلت چند باشم دو رو با خود تا کجا جوشم
کمند صيد نازم هر قدر از خود برون آيم
برنگ شمع رنگ رفته مى پردازد آغوشم
چو تمثال لباسى نيست گز هستى بپوشاند
مباد از حيرت آينه تنگ آيد برو دوشم
به بيدردى بيابان هوس تا چند طى کردن
دراى محمل شوقم کجا شد دل که بخروشم
باحوال من (بيدل) کسى ديگر چه پردازد
زبس بيحاصلم از خاطر خود هم فراموشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید