شماره ٤٤: زين سجده خود دار تفاخر چه فروشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زين سجده خود دار تفاخر چه فروشم
در راه تو افتاده سرم ليک بدوشم
چون موج گهر پاى من و دامن حيرت
سعى طلبى بود که کرد آبله پوشم
تغيير خيالى دهم و بگذرم از خويش
بر رنگ سواد است جنون تازى هوشم
خرسندى اوهام زاسرار چه فهمد
آنسوى يقين مژده رساند است سروشم
مجبور ترددکده وهم چه سازد
روزى دو نفس بال فشانست بگوشم
چيزى زمن و ما بنمايم چه توان کرد
گرم است دکان آينه دارى بفروشم
زين بزم بجز زحمت عبرت چه کشد کس
طنبور تقاضاى همين مالش گوشم
چون ديده آهو رمى افروخت چراغم
کز دامن صحرا نتوان کرد خموشم
دور است بمژگان بلند تو رسيدن
من سرمه نگشتم چکنم گر نخروشم
(بيدل) چو خم مى چقدر دل بهم آيد
تا من بگداز آيم و با خويش بجوشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید