شماره ٤٥: زين صفر کز عدم در هستى گشوده ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
زين صفر کز عدم در هستى گشوده ايم
آينه حباب خيالت زدوده ايم
گرد هزار رنگ تماشا دمانده است
دستى که همچو عکس برآينه سوده ايم
خلقى بياد چشم تو دارد سجود ناز
ما هم بسايه مژهايت غنوده ايم
جمعيت وسيله ديدار مفت ماست
آينه دارى از صف حيرت ربوده ايم
پر روشن است حاصل انجام کار شمع
پرواز گريه دارد و ما پر گشوده ايم
در وصل هم زحسرت ديدار چاره نيست
با عشق طالعيست که ما آزموده ايم
از دورى حقيقت ادراک ما مپرس
دريا سراب شد که بچشمت نموده ايم
از مزرع اميد که داند چه گل کند
ما دانه هاى کاشته نادروده ايم
جانيم رفته رفته جسد بسته ايم نقش
کم نيستيم کين همه بر خود فزوده ايم
معدومى حقيقت ما حيرت آفريد
پنداشتيم آينه دار تو بوده ايم
(بيدل) ترانه سنج چه سازى که عمرهاست
از پرده خيال حديثت شنوده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید