شماره ١٠٦: فرياد کز توهم نامحرم حضوريم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
فرياد کز توهم نامحرم حضوريم
خفاش بى نصيبيم ظلمت شناس نوريم
زاندم که دامن کل رفته است از کف ما
در احتياج هر جزو مجنون تر از ضروريم
پيوند هيچ دارد از آگهى گسستن
تا آشناى خويشيم بيگانه شعوريم
ما را نميتوان يافت بيرون از اين دو عبرت
يا ناقص الکماليم يا کامل القصوريم
آشوب «لن ترانى » است هنگامه ساز عبرت
زين کسوتيکه داريم فانوس شمع طوريم
خواه از تلاش همت خواه از تردد حرص
در هر صفت جهانى داريم و ناصبوريم
در ساز ما نهفته است احياى عالم وهم
عمريست چون دم صبح طوفان خروش صوريم
هر کس بسعى بينش محرم سراغ ما نيست
در عرصه خيالى گرد خرام موريم
اين انفعال جاويد يارب کجا برد کس
گم گشته خفائيم آواره ظهوريم
دوزخ زشرمسارى کوثر شود جبينش
گر اينقدر بداند ما را که از که دوريم
رسوائى تعين نتوان بوهم پوشيد
اين به که چشم بنديم بند قباى عوريم
(بيدل) زيارت ما روزى دو مغتنم گير
از بسکه خاکساريم کيفيت قبوريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید