شماره ١٣٧: گهى حجاب و گه آينه جمال توام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى حجاب و گه آينه جمال توام
بحيرتم که چها ميکند خيال توام
مراج شوقم از آب و گل تسلى نيست
جنون سرشته غبار رم غزال توام
کلاه گوشه پروازم آسمان سائيست
زبس چو آرزوى خود شکسته بال توام
بس است حلقه گوشم خم سجود نياز
اگر بچرخ برآيم همان هلال توام
زامتياز فنا و بقا نميدانم
جز انيکه ذره خورشيد بى زوال توام
زمانه کر نشناسد مرا باين شادم
که منهم آينه حسن بيمثال توام
سپند من بفسردن چرا نه ناز کند
نفس گداخته جستجوى خال توام
مباد هيچکس آفت نصيب همچشمى
حنا کداخت که من نيز پايمال توام
بچشم تر نتوان شبنم بهار تو شد
عرق فروش گلستان انفعال توام
بخود نميرسم از فکر ناقصى که مراست
زهى هوس که در انديشه کمال توام
خيال وحشت و آرام حيرتست اينجا
چه آشيان و چه پرواز زير بال توام
خبرزخويش ندارم جز اين که روزى چند
نگاه شوق تو بودم کنون خيال توام
زمين معرفت از ريشه دوئى پاکست
چرا زخويش نيايم برون نهال توام
زشرم بيدلى خود کداختم بيدل
دلى ندارم و سودائى وصال توام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید