شماره ١٣٨: گهى در شعله مى غلطم گهى با آب ميجوشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى در شعله مى غلطم گهى با آب ميجوشم
وطن آواره شوقم نگاه خانه بر دوشم
درين محفل اميد و ياس هر يک نشه ئى دارد
خوشم کز درد بى کيفيتى کردند مدهوشم
سراغم کرده ئى آماده ساز تحير باش
غبار گردش رنگم دليل غارت هوشم
چه سازد گر بحيرانى نپردازد حباب من
زبس عريانم از خود کسوت آئينه ميپوشم
برنگى ناتوانم در خيال سرمه گون چشمى
که چون تار نظر آواز نتوان بست بر دوشم
ندارد ساز هستى غيرآهنگ گرفتارى
زتحريک نفسها شور زنجير است در گوشم
باين نامحرمان يارب که خواهد گفت حال من
زيادش رفته ام چندانکه از هر دل فراموشم
خمستان وفا رنگ فسردن برنميدارد
جنون شوق او دارم مباد از خود برون جوشم
زخوبان سود نتوان برد بى سرمايه حيرت
خريدارى ندارد دل مگر آينه بفروشم
زگل تا غنچه هر يک ظرف استعداد خود دارد
درين گلشن بقدر جلوه خود منهم آغوشم
نفس عمرى طپيد و مدعاى دل نشد روشن
چراغى داشتم بى مطلبيها کرد خاموشم
بکنج عالم نسيان دل گمگشته ام (بيدل)
زيادم نيست غافل هر که ميسازد فراموشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید