شماره ١٣٩: کى در قفس و دام هوا و هوس افتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کى در قفس و دام هوا و هوس افتم
آنشعله نيم من که بهر خار و خس افتم
در قطره ام انداز محيطست پرافشان
حيف است کز افسون گهر در قفس افتم
از بى نفسى کم نشود ربط خروشم
در قافله حيرت اگر چون جرس افتم
بيقدرنيم گر بچمن سازى تسليم
در خاک برنگ ثمر پيش رس افتم
رسوائى عاشق بره يار بهشتى است
ايکاش درين کوچه بچنگ عسس افتم
انديشه تغيير وفا هوش گداز است
ترسم که رود عشق و بدام هوس افتم
چون شانه باين سعى نگون در خم زلفت
چندانکه قدم پيش نهم باز پس افتم
از بسکه دو تا گشته ام از بار ضعيفى
خلخال شمارد چو بپاى مگس افتم
فرياد نفس سوختگان عجز نگاهيست
اى واى که دور از تو بيک ناله رس افتم
چون صبح اگر دم زنم از جرأت هستى
از شرم شوم آب و بفکر نفس افتم
سر تا قدمم نيست بجز قطره اشکى
عالم همه يار است بپاى چه کس افتم
طاوس زنقش پر خود دام بدوش است
(بيدل) چه عجب گر زهنر در قفس افتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید