شماره ٢٣٣: اى حاجتت دليل باد بار زيستن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
اى حاجتت دليل باد بار زيستن
عزت کجاست تا نتوان خوار زيستن
انديشه ئى که در چه خيال اوفتاده ئى
مجبور مرگ و دعوى مختار زيستن
تا کى زخلق پرده برو افگنى چو خضر
مردن به از خجالت بسيار زيستن
در بارگاه يأس ادب اختراع ماست
بيخوابى و بسايه ديوار زيستن
غفلت زد است پرتو انديشه کريم
حيفست ياد عهد و گنهکار زيستن
بى امتياز بودنت از مرگ برتر است
تا کى بقيد سکته چو بيمار زيستن
ما راز فرق تا بقدم در حنا گرفت
رنگ بهار عالم بيکار زيستن
بيدوست عمرهاست در آتش نشسته ايم
باين تعب نبود سزاوار زيستن
ذلت کش هزار خياليم و چاره نيست
لعنت زوضع دور زدلدار زيستن
آخر بمرگ زاغ و زغن کشته خلق را
در جستجوى لقمه مردار زيستن
از درد ناقبولى وضع نفس مپرس
بر دل گران شدم زسبکبار زيستن
با داغ و اشک وآه بسر ميبرم چو شمع
خوش داردم باينهمه آزار زيستن
(بيدل) من از وجود و عدم کردم انتخاب
بى اختيار مردن و ناچار زيستن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید