شماره ٢٤١: بتماشاى اين چمن در مژگان واز کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بتماشاى اين چمن در مژگان واز کن
زخمستان عافيت قدحى گير و ناز کن
مشکن جام آبرو بطپشهاى آرزو
عرق احتياج را مى ميناى راز کن
مپسند آنقدر ستم که بخست شوى علم
گره دست و دل زهم مژه بگشا و باز کن
بچه افسانه مايلى که زتحقيق غافلى
تو تماشا مقابلى زخيال احتراز کن
نه ظهوريست نى خفا نه بقائيست نه قنا
بتخيل حقيقتى که ندارى مجاز کن
چو غبار شکسته در سر راهت نشسته ام
قدى بزمين گذار و مرا سرفراز کن
باداى تکلمى بفسون تبسمى
شکرى را قوام ده نمکى را گداز کن
عطش حرص يکقلم زجهان برده رنگ نم
همه خاکست آب هم به يتيم نماز کن
نکند رشته کوتهى اگر از عقده وارهى
سرت از آرزو تهى چه شود پا دراز کن
زفسردن چو بگذرى سوى آينه پرى
دل سنگين گداز و کارگه شيشه ساز کن
بنشين (بيدل) از حيا پس زانوى خامشى
نفسى چند حرص راز طلب بى نياز کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید