شماره ٢٥٨: بمطلب ميرساند وحشت از آفاق ورزيدن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
بمطلب ميرساند وحشت از آفاق ورزيدن
که دارد چيدن دامن درين گلزار گلچيدن
بغفلت نقد هستى صرف سوداى خطا کردم
برنگ سايه ام سر تا قدم فرسوده لغزيدن
زدست خودنمائى ميکشم چندين پريشانى
چو بوى گل زگلزارم جدا افگند باليدن
سيه بختم دگر از حاصل غفلت چه ميپرسى
برنگ سايه روز روشنم شب کرد خوابيدن
چنانم ناتوان در حسرت شوق گرفتارى
که نتوانم بگرد خاطر صياد گرديدن
بمردن نيز حسرت صور خيز است از غبار من
نفس زد ديده ام اما ندارم ناله دزديدن
مقابل کرده ام با نقش پائى جبهه خود را
درين آينه شايد روى جمعيت توان ديدن
شکست خاطر نازک مزاجان چاره نپذيرد
که موى کاسه چينى بود مشکل تراشيدن
چه دانى رمز دريا گر ندارى گوش گردابى
که کار خار و خس نبود زبان موج فهميدن
اگر از معنى آگاهى بساز اى دل بحيرانى
که از آئينه ها دشوار باشد چشم پوشيدن
ادب پرورده تسليم ديرستان انصافم
دل آتشخانه ئى دارد که مى بايد پرستيدن
مرا (بيدل) خوش آمد در طريق خاکساريها
چو تخم آبله در زير پاى خلق باليدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید