شماره ٢٦٩: ببينم تا کيم آرد جنون زين دامگه بيرون

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ببينم تا کيم آرد جنون زين دامگه بيرون
پرى افشانده ام در رنگ يعنى ميطپم در خون
بقدر هستى از بى اختيارى ساختم اما
بذوق دانه و آب از قفس نتوان شدن ممنون
جنون عالم ازگرد سحر بى پرده است اينجا
بقدر داغ اختر پنبه سامان ميکند کردون
تو و من عالمى را از حقيقت بيخبر دارد
زمانى گر نفس دزدى عبارت نيست جز مضمون
گشاد دل بآغوش تعلقها نمى سازد
چو صحرا وسعتم افگنده است از خانمان بيرون
جهان را شهيد بى نيازى کرده ام اما
طرب خونى ندارد تا کنم رخت هوس گلگون
چه امکانست سيل مرگ گرد حرص بنشاند
نرفت آخر بزير خاک هم گنج از کف قارون
بخود صد عقده بستم تا بآزادى علم گشتم
بچندين سکته چون نى مصرعى را کرده ام موزون
ببزم کبريا ما را چه امکانست پيدائى
مثال خاک نتوان ديد در آينه گردون
سواد آگهى گرديده هوشت کند روشن
بريز خيمه ليلى رو از موى سر مجنون
مباش ايمن زلعل جانگداز گلرخان (بيدل)
بلاى جان بود چون با هم آميزد مى و افيون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید