شماره ٢٧٧: تب و تاب اشک چکيده ام که رسد بمعنى راز من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تب و تاب اشک چکيده ام که رسد بمعنى راز من
زشکست شيشه دل مگر شنوى حديث گداز من
سر و کار جوهر حيرتم بکدام آينه ميکشد
که غبار عالم بستگى زده حلقه بر در باز من
سخنى زپرده شنيده ام بحضور دل نرسيده ام
چه نمايم آنچه نديده ام تو بپرس از آينه ساز من
عرق جبين خجالتم که چو شمع در بر انجمن
ننهفت عيب کف تهى سر آستين دراز من
زتلاش طاقت هرزد و نشدم دوچار تسلى ئى
قدمى در آبله بشکنم که بخود رسد تگ و ساز من
زترانه ئى که واکنم چکنم اگر نه حيا کنم
زدل افسرده چه واکنم گره است رشته تار من
نه بخلد داشتم آرزو نه بباغ حسرت رنگ بو
شد از التفات خيال تو دو جهان طربگه باز من
زغرور نشه ناز او نرسيده ام بتغنى ئى
که خمد بافسرئى فلک سر سجده کار نياز من
ره دير و کعبه نرفته ام بسجود ياد تو خفته ام
سر زانوئى که نداشتم که نمود جاى نماز من
اگرم غبار زمين کنى و گر آسمان برين کنى
من اسير (بيدل) بيکسى تو کريم بنده نواز من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید