شماره ٢٨٦: چو موج گوهرازين بحر بى تعب نگذشتن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چو موج گوهرازين بحر بى تعب نگذشتن
زطبع ما نگذشت از سرادب نگذشتن
اسير سلسله اختراع وهم چه دارد
بملک بى سببى از غم سبب نگذشتن
جنون معاشى حرص آنگه انفعال تردد
قدم شمار عرق مردن و زتب نگذشتن
بهيچ مرحله همت پى بهانه نگيرد
دليل آبله پائيست از طلب نگذشتن
مزار نام زنقش نگين چه شمع فروزد
تو آدمى شرفت هست از ادب نگذشتن
چو شمع تيغ سر ما بخار سينه پر آتش
ازين ستمکده مى آيدم عجب نگذشتن
بهيچ حال مده دامن گذشتگى از کف
الم شمر همه گر باشد از طرب نگذشتن
نبرد موى سفيدم سياه کارى غفلت
سحر دميده و ميبايدم زشب نگذشتن
حريف نفس که ميگشت جز تعلق دنيا
غريب مصلحتى بود ازين جلب نگذشتن
ترددى زپل دو زخم گذشت بخاطر
يقين به تجربه گفت از سر غضب نگذشتن
چو سنگ شيشه بدامن شکست دل بکمينم
نشسته در رهم از کوچه حلب نگذشتن
صد آبرو بگره بستن است (بيدل) ما را
برنگ موج گهر از فشار لب نگذشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید