شماره ٢٨٧: چون ريشه درين باغ بافسون دميدن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون ريشه درين باغ بافسون دميدن
سر بر نکشى تا نخورى پاى دويدن
تا فاش شود معنى گلزار حقيقت
از رفتن رنگ آينه بايد طلبيدن
در باغ خيالى که گذشتن ثمر اوست
انگار که من نيز رسيدم برسيدن
تدبير خرد محرم نيرنگ جنون نيست
نقاش ندارد قلم ناله کشيدن
تا هست نفس صرفه راحت نتوان برد
بال است و همان زحمت انداز پريدن
چون رنگ عبث سلسله اظهار شکستم
يعنى نرسانديم صدائى بشنيدن
ما هيچکسان فارغ از آرايش نازيم
تمثال ندارد سر آينه خريدن
تا پيرهن چند به نيرنگ بباليم
چون شمع کفافست سر انگشت مکيدن
طاوس من احرام تماشاى که دارد
دل گشت سراپاى من از آينه چيدن
دست هوسم شيفته دامن کس نيست
(بيدل) چو نسيمم همه تن گرد رميدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید