شماره ٢٩٠: چون گهر هر چند بر دريا تند غوغاى من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون گهر هر چند بر دريا تند غوغاى من
در نم يک چشم سر غرقست سر تا پاى من
ناتوانى همچو من در عالم تسليم نيست
بيشتر از سايه مى بوسد زمين اعضاى من
مسند آتش همان تسليم خاکستر خوشست
جز غبار خويش ننشيند کسى بر جاى من
اينقدر چون شمع محو انتظار کيستم
بر سر مژگان وطن کرده است ديدنهاى من
منع درسعى طلب ترغيب سالک ميشود
«لن ترانى » داشت درس همت موساى من
زندگى پر بيخبر بود از اشارات فنا
قامت خم گشته گرديد آبرو ايماى من
لفظ ممکن نيست بر معنى نچيند دقتى
باده بر دل سنگ بست از الفت ميناى من
ناله محو خيالت قابل تحرير نيست
هر قدر ننوشته ام بى پرده است انشاى من
در جنون عريانيم تشريف امنى ديگر است
يارب اين خلعت نگردد تنگ بر بالاى من
از غبار شيشه ساعت قدح پر ميکنم
خشکى اين بزم نم نگذاشت در صهباى من
سايه ام (بيدل) زنيرنگ غم و عيشم مپرس
نيست ممتاز آنقدر روز من از شبهاى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید