شماره ٣٠٤: در جنون جوش سويدا تنگ دارد جاى من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
در جنون جوش سويدا تنگ دارد جاى من
چشم آهو سايه افگنده است بر صحراى من
از هوا پروردگان نوبهار وحشتم
چون سحر از يکدگر پاشيدنست اجزاى من
ناتوانيهاى موجم کم نمى بايد گرفت
رو بناخن ميکند بحر از طپيدنهاى من
يکسر مويم تهى از گريه نتوان يافتن
چشمى و اشکى است همچون شمع سر تا پاى من
گاه اشک ياس و گاهى ناله عريان ميشود
خلعت دل در چه کوتاهست بر بالاى من
شبنم وحشت کمين الفت پرست رنگ نيست
چشمکى دارد پرى در کسوت ميناى من
بسکه جولان گاه شوقم اضطراب آلوده است
جاده يکسر موج سيلابست در صحراى من
سايه در دشتى که صد محمل تمنا ميکشد
ميروم از خويش و اميدى ندارم واى من
سير دير و کعبه جز آوارگيهايم نخواست
شد هوا گير از فشار اين مکانها جاى من
بيرخت آينه نشو و نما گم کرد و سوخت
چون نگه در پرده شب روز ناپيداى من
سرکشيدنهاى اشکم غافل از عجزم مباش
آستان سجده مى آرايد استغناى من
غوطه در آتش زدم چون شمع و داغى يافتم
اين گهر بودست (بيدل) حاصل درياى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید