شماره ٣٠٦: درين وادى که مى يابد سراغ اعتبار من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
درين وادى که مى يابد سراغ اعتبار من
مگر آينه گردد خاک تا بينى غبار من
کجا بال و چه طاقت نازنم لاف پرافشانى
نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من
زساد مدعا چون سبحه جز کلفت نمى بالد
بجاى نغمه يکسر عقده پرورده است تار من
باين آتش که دل در مجمر داغ وفا دارد
امکانست گردد شمع خامش بر مزار من
درين عبرت سرا بگذار محو چشم حيرانم
مباد از بستن مژگان گره افتد بکار من
فنا مشتاقم اما سخت بى سرمايه آهنگم
فلک چون سنگ بر دوش شرر بسته است بال من
چو آن شمعى که پرتو در شبستان عدم دارد
سفيدى کرد راه زندگى در انتظار من
ندارد هستيم غير از عدم مستقبل و ماضى
چو دريا هر طرف در خاک ميغلطد کنار من
نگاه عبرت از هر نقش پا با سرمه ميجوشد
تو هم آينه روشن کن زوضع خاکسار من
بصد تمثال رنگ رفته استقبال من دارد
بهر جا ميروم آينه ميگردد دچار من
چو شبنم يکدودم فرصت کمين وحشتم (بيدل)
نيم گوهر که خوددارى تواند شد حصار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید