وله فى تقلب الاحوال

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
بس که بعد از تو خزانى و بهارى باشد
شام و صبح آيد و ليلى و نهارى باشد
دل نگهدار، که بر شاهد دنيى ننهى
کين نه ياريست که او را غم يارى باشد
تو بدين دولت شش روزه خود غره مباش
کين چنين صيد به عمرى دوسه بازى باشد
تا به کى قصه مال و زر و بستان و سراي؟
سر خود گير، که اين مشغله فارى باشد
به چنين مملکتى شاد چه باشي؟ که درو
غايت مرتبت تختى و دارى باشد
چه روى بر سرخاکى به تکبر؟ که و را
چون تو در هر قدمى چند هزارى باشد
کار خود را تو هم اکنون به قرارى باز آر
ور نه فردا نهلندت که قرارى باشد
آن چنان زي، که چو توفان اجل موج زند
گرد بر گرد تو از خير حصارى باشد
تو که امروز چو کژدم همه را نيش زنى
مونس گور تو، شک نيست، که مارى باشد
بر حذر باش ز دود نفس مسکينان
که چنين دود هم از شعله نارى باشد
خاکساران چنين را به حقارت منگر
تو چه دانى که در آن گرد سوارى باشد؟
آن برون آيد از آن آتش سوزان فردا
که زرش را هم از امروز عيارى باشد
کشت نا کرده چرا دانه طمع مى داري؟
آب ناداده زمين را چه بهارى باشد؟
اگر آن گنج گران مى طلبى رنج ببر
گل مپندار که بى زحمت خارى باشد
پرشکار شکرينست جهان، مردى کو
که کمر بندد و در بند شکارى باشد؟
ما نه اينيم که فردا به حسابى باشيم
گر به تحقيق حسابى و شمارى باشد
بر اسيران سر کوچه ببخشند مگر
آن کسان را که در آن خانه يسارى باشد
اوحدي، رخت ز گرداب اجل بيرون بر
کين نه بحريست که اميد کنارى باشد
راه خود گم نکند در شب تاريک ضلال
هر کرا همچو خرد مشعله دارى باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید