شماره ٣٠٦: کى بود کز تو جان فکارى نداشتم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کى بود کز تو جان فکارى نداشتم
درد دلى و ناله زارى نداشتم
تا بود نقد جان ، به کف من نيامدى
آنروز آمدى که نثارى نداشتم
گفتم ز کار برد مرا خنده کردنت
خنديد و گفت من به تو کارى ندشتم
شد مانع نشستنم از خاک راه خويش
خاکم به سر که قدر غبارى نداشتم
پيوسته دست بر سرم از عشق بود کار
هرگز به دست دست نگارى نداشتم
در مجلسى ميانه جمعى نبود يار
کانجا پى نظاره کنارى نداشتم
وحشى مرا به هيچ گلستان گذر نبود
کز نوگلى فغان هزارى نداشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید