آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وين گريه تلخ از جگرسوخته دارم
گفتى تو چه اندوخته اى ز آتش دورى
اين داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداخته ام صيد مراد از نظر خويش
يعنى صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشى به دل اين آتش سوزنده چو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم