حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به شهرى در از شام غوغا فتاد
گرفتند پيرى مبارك نهاد
هنوز آن حديثم به گوش اندرست
چو قيدش نهادند بر پاى و دست
كه گفت ارنه سلطان اشارت كند
كه را زهره باشد كه غارت كند؟
ببايد چنين دشمنى دوست داشت
كه مي‌دانمش دوست بر من گماشت
اگر عز وجاه است و گر ذل و قيد
من از حق شناسم، نه از عمرو و زيد
ز علت مدار، اى خردمند، بيم
چو داروى تلخت فرستد حكيم
بخور هرچه آيد ز دست حبيب
نه بيمار داناترست از طبيب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید