حكايت در معنى نظر مردان در خود به حقارت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جوانى خردمند پاكيزه بوم
ز دريا برآمد به در بند روم
در او فضل ديدند و فقر و تميز
نهادند رختش به جايى عزيز
مه عابدان گفت روزى به مرد
كه خاشاك مسجد بيفشان و گرد
همان كاين سخن مرد رهرو شنيد
برون رفت و بازش نشان كس نديد
بر آن حمل كردند ياران و پير
كه پرواى خدمت ندارد فقير
دگر روز خادم گرفتش به راه
كه ناخوب كردى به رأى تباه
ندانستى اى كودك خودپسند
كه مردان ز خدمت به جايى رسند
گرستن گرفت از سر صدق و سوز
كه اى يار جان پرور دلفروز
نه گرد اندر آن بقعه ديدم نه خاك
من آلوده بودم در آن جاى پاك
گرفتم قدم لاجرم باز پس
كه پاكيزه به مسجد از خاك و خس
طريقت جز اين نيست درويش را
كه افگنده دارد تن خويش را
بلنديت بايد تواضع گزين
كه آن بام را نيست سلم جز اين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید