حكايت صبر مردان بر جفا

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شنيدم كه در خاك وخش از مهان
يكى بود در كنج خلوت نهان
مجرد به معنى نه عارف به دلق
كه بيرون كند دست حاجت به خلق
سعادت گشاده درى سوى او
در از ديگران بسته بر روى او
زبان آورى بي‌خرد سعى كرد
ز شوخى به بد گفتن نيكمرد
كه زنهار از اين مكر و دستان و ريو
بجاى سليمان نشستن چو ديو
دمادم بشويند چون گربه روى
طمع كرده در صيد موشان كوى
رياضت كش از بهر نام و غرور
كه طبل تهى را رود بانگ دور
همى گفت و خلقى بر او انجمن
برايشان تفرج كنان مرد و زن
شنيدم كه بگريست داناى وخش
كه يارب مراين شخص را توبه بخش
وگر راست گفت اى خداوند پاك
مرا توبه ده تا نگردم هلاك
پسند آمد از عيب جوى خودم
كه معلوم من كرد خوى بدم
گر آنى كه دشمنت گويد، مرنج
وگر نيستي، گو برو باد سنج
اگر ابلهى مشك را گنده گفت
تو مجموع باش او پراگنده گفت
وگر مي‌رود در پياز اين سخن
چنين است گو گنده مغزى مكن
نگيرد خردمند روشن ضمير
زبان بند دشمن ز هنگامه گير
نه آيين عقل است و راى خرد
كه دانا فريب مشعبد خورد
پس كار خويش آنكه عاقل نشست
زبان بدانديش بر خود ببست
تو نيكو روش باش تا بد سگال
نيابد به نقص تو گفتن مجال
چو دشوار آمد ز دشمن سخن
نگر تا چه عيبت گرفت آن مكن
جز آن كس ندانم نكو گوى من
كه روشن كند بر من آهوى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید