حكايت فريدون و وزير و غماز

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
فريدون وزيرى پسنديده داشت
كه روشن دل و دوربين ديده داشت
رضاى حق اول نگه داشتى
دگر پاس فرمان شه داشتى
نهد عامل سفله بر خلق رنج
كه تدبير ملك است و توفير گنج
اگر جانب حق ندارى نگاه
گزندت رساند هم از پادشاه
يكى رفت پيش ملك بامداد
كه هر روزت آسايش و كام باد
غرض مشنو از من نصيحت پذير
تو را در نهان دشمن است اين وزير
كس از خاص لشكر نمانده‌ست و عام
كه سيم و زر از وى ندارد به وام
به شرطى كه چون شاه گردن فراز
بميرد، دهند آن زر و سيم باز
نخواهد تو را زنده اين خودپرست
مبادا كه نقدش نيايد به دست
يكى سوى دستور دولت پناه
به چشم سياست نگه كرد شاه
كه در صورت دوستان پيش من
به خاطر چرايى بد انديش من؟
زمين پيش تختش ببوسيد و گفت
نشايد چو پرسيدى اكنون نهفت
چنين خواهم اى نامور پادشاه
كه باشند خلقت همه نيك خواه
چو موتت بود وعده‌ى سيم من
بقا بيش خواهندت از بيم من
نخواهى كه مردم به صدق و نياز
سرت سير خواهند و عمرت دراز؟
غنيمت شمارند مردان دعا
كه جوشن بود پيش تير بلا
پسنديد از او شهريار آنچه گفت
گل رويش از تازگى برشكفت
ز قدر و مكانى كه دستور داشت
مكانش بيفزود و قدرش فراشت
بد انديش را زجر و تأديب كرد
پشيمانى از گفته‌ى خويش خورد
نديدم ز غماز سرگشته‌تر
نگون طالع و بخت برگشته‌تر
ز نادانى و تيره رايى كه اوست
خلاف افگند در ميان دو دوست
كنند اين و آن خوش دگر باره دل
وى اندر ميان كور بخت و خجل
ميان دو كس آتش افروختن
نه عقل است و خود در ميان سوختن
چو سعدى كسى ذوق خلوت چشيد
كه از هر كه عالم زبان دركشيد
بگوى آنچه دانى سخن سودمند
وگر هيچ كس را نيايد پسند
كه فردا پيشمان برآرد خروش
كه آوخ چرا حق نكردم به گوش؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید