گفتار اندر پرورش زنان و ذكر صلاح و فساد ايشان

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
زن خوب فرمانبر پارسا
كند مرد درويش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو يارى موافق بود در برت
همه روز اگر غم خورى غم مدار
چو شب غمگسارت بود در كنار
كرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوى اوست
چو مستور باشد زن و خوبروى
به ديدار او در بهشت است شوى
كسى بر گرفت از جهان كام دل
كه يك‌دل بود با وى آرام دل
اگر پارسا باشد و خوش سخن
نگه در نكويى و زشتى مكن
زن خوش منش دل نشان تر كه خوب
كه آميزگارى بپوشد عيوب
ببرد از پرى چهره‌ى زشت خوى
زن ديو سيماى خوش طبع، گوى
چو حلوا خورد سركه از دست شوى
نه حلوا خورد سركه اندوده روى
دلارام باشد زن نيك خواه
وليكن زن بد، خدايا پناه!
چو طوطى كلاغش بود هم نفس
غنيمت شمارد خلاص از قفس
سر اندر جهان نه به آوردگى
وگرنه بنه دل به بيچارگى
تهى پاى رفتن به از كفش تنگ
بلاى سفر به كه در خانه جنگ
به زندان قاضى گرفتار به
كه در خانه ديدن بر ابرو گره
سفر عيد باشد بر آن كدخداى
كه بانوى زشتش بود در سراى
در خرمى بر سرايى ببند
كه بانگ زن از وى برآيد بلند
چون زن راه بازار گيرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشين چو زن
اگر زن ندارد سوى مرد گوش
سراويل كحليش در مرد پوش
زنى را كه جهل است و ناراستى
بلا بر سر خود نه زن خواستى
چو در كيله يك جو امانت شكست
از انبار گندم فرو شوى دست
بر آن بنده حق نيكويى خواسته است
كه با او دل و دست زن راست است
چو در روى بيگانه خنديد زن
دگر مرد گو لاف مردى مزن
زن شوخ چون دست در قليه كرد
برو گو بنه پنجه بر روى مرد
چو بينى كه زن پاى بر جاى نيست
ثبات از خردمندى و راى نيست
گريز از كفش در دهان نهنگ
كه مردن به از زندگانى به ننگ
بپوشانش از چشم بيگانه روى
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوى
زن خوب خوش طبع رنج است و بار
رها كن زن زشت ناسازگار
چه نغز آمد اين يك سخن زان دوتن
كه بودند سرگشته از دست زن
يكى گفت كس را زن بد مباد
دگر گفت زن در جهان خود مباد
زن نو كن اى دوست هر نوبهار
كه تقويم پارى نيايد بكار
كسى را كه بينى گرفتار زن
مكن سعديا طعنه بر وى مزن
تو هم جور بينى و بارش كشى
اگر يك سحر در كنارش كشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید