حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شبى خفته بودم به عزم سفر
پى كاروانى گرفتم سحر
كه آمد يكى سهمگين باد و گرد
كه بر چشم مردم جهان تيره كرد
به ره در يكى دختر خانه بود
به معجر غبار از پدر مي‌زدود
پدر گفتش اى نازنين چهر من
كه دارى دل آشفته‌ى مهر من
نه چندان نشيند در اين ديده خاك
كه بازش به معجر توان كرد پاك
بر اين خاك چندان صبا بگذرد
كه هر ذره از ما به جايى برد
تو را نفس رعنا چو سركش ستور
دوان مي‌برد تا سر شيب گور
اجل ناگهت بگسلاند ركيب
عنان باز نتوان گرفت از نشيب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید